Monday, March 28, 2011

مصاحبه با امیر، که شلاق خورده بود

مصاحبه با امیر، که شلاق خورده بود
امیر، جوانی که در ایران به جرم شرکت در گی پارتی و قرارهای اینترنتی شلاق خورده بود و از ایران به ترکیه پناهنده شده بود ، تلفنی با سازمان تماس گرفت تا در مورد کدورت های اخیرش که به گفته ی خودش فقط کدورت شخصی بوده چند کلمه ای گپ بزند. گپ زدیم و تبدیل شد به این مصاحبه.
امیر جان، چند سال داری؟
من 24 سال دارم.
در کجا بدنیا آمدی؟
شیراز
گرایش جنسی ات چیست؟
من گی هستم.
چند سال داشتی که به گرایش جنسی خود پی بردی؟
من حدود 20 سال داشتم
چطور شد که فهمیدی؟
20 ساله که بودم فهمیدم گی هستم اما قبل از آن همیشه فقط از پسرها خوشم می آمد. فکر می کردم که من با همه فرق دارم. نمی دانستم که این یک گرایش جنسی است. من در شرکتی کار می کردم که مسئول من نیز چنین گرایشی داشت. می دیدم تمام حرکات او و اخلاقش تقریباً شبیه من است. احساس راحتی کردم و برایش توضیح دادم که من از پسر خوشم می آید و چون او نیز همجنسگرا بود برای من توضیح داد که این ژنتیکی است و من گی هستم.
بعد از اینکه به گرایش خود پی بردی زندگی ات چه تغییراتی کرد؟
دوستان جدیدی پیدا کردم و تحقیقات بیشتری کردم که مطمئن شوم آیا واقعاً گی هستم یا اینکه انحراف دارم. احساس می کردم زندگی را خیلی قشنگ تر می بینم. حالی داشتم که نمی توانم بیان کنم.
چیزی را نیز از دست دادی؟
نمی دانم چرا رابطه ام با دوستان دگرجنسگرایم کمرنگ تر شد. حس می کردم وقتی با آنها بیرون می روم حال نمی کنم. از چیزهایی که آنها لذت می بردند من بی تفاوت می گذشتم.
رابطه ات با اعضای خانواده تغییری کرد؟
خیر. اتفاقاً هر چه بزرگتر و واقع بین تر می شدم احساس دوست داشتنم نسبت به خانواده ام بیشتر می شد. از طرفی ناراحت بودم که اگر روزی خانواده ام متوجه شوند که من این گرایش را دارم چه ضربه ی سنگینی می خورند. چون من فرزند آخر خانواده بودم و همه ی چشم امیدشان به من بود و همیشه سعی می کردند من بهترین باشم. خب خیلی آرزوها هم برایم داشتند و اگر متوجه می شدند واقعاً بد می شد.
ناراحت نمی شوی چند سؤال راجع به پدرت بپرسم؟
نه.
چند ساله بودی که پدرت در جنگ ایران و عراق شهید شد؟
چهار ساله بودم.
امیر 4 ساله از مرگ پدرش چه احساسی داشت؟
من در آن زمان چیزی نمی فهمیدم. اما ناراحت بودم که دیگر نمی توانم کسی را بابا صدا کنم. یا اینکه هر وقت بهانه ی بابا را می گرفتم همه می گفتند رفته به پیش خدا. خیلی دوست داشتم که بدانم خدا کیست که بابای من پیش او رفته و دیگر به خانه بر نمی گردد
فهمیدی خدا کیست؟
آن زمان نفهمیدم خدا کیست ولی فهمیدم بابا کیه.
دوران کودکی ات چطور بود؟
مثل همه ی بچه ها، با این تفاوت که هر بچه ی هم سن و سال من ممکن بود هر آرزو یا نیازش برطرف شود ولی من نه.
به نظر تو فقط پدر خانواده است که می تواند نیازهای فرزندش را برآورده کند؟
پدر نقش مهمی دارد. اگر مادر بخواهد بخواهد نقش هر دو را بازی کند خیلی سخت است.
دوران تحصیلت چطور بود؟
من دانش آموز زرنگ و مؤدبی بودم و احساس مسئولیت می کردم و دوست داشتم آنقدر پیشرفت کنم تا دکتر شوم.
در زمان نوجوانی و مدرسه ات هیچ ارتباط عاطفی – جنسی را تجربه کرده ای؟
در دوره ی راهنمایی بله. دو سال با یک پسر 21 ساله رابطه ی واقعاً احساسی داشتم. الان وقتی به آن زمان فکر می کنم، احساس می کنم می کنم چقدر زود دست به کار شدم. این رابطه دو سال طول کشید و موفق هم بودم. اما متأسفانه فاصله ما را از هم جدا کرد.
در این رابطه بیشتر کشش عاطفی داشتی یا جنسی و یا هر دو؟
عاطفی.
دوستی شما به رابطه جنسی نیز کشیده شد؟
بعد از چند ماه.
در زمان تحصیل و در مدرسه چه مشکلاتی داشتی که فکر می کنی به دلیل گرایش جنسی تو پیش آمد؟
در دوران ابتدایی مشکلی نداشتم. مشکلات من در دوره ی راهنمایی شروع شد. طرز لباس پوشیدن، حرف زدن، طریقه ی صحبت کردن بود که تفاوت من با دیگران را نشان می داد. خب مدیر و مسئولین مدرسه با من صحبت می کردند و می گفتند که خشن حرف بزنم، یا مثلاً چرا فوتبال بازی نمی کنم، و توقعاتی داشتند که برای آنها منطقی بود ولی برای من خیلی خنده دار می آمد. من فکر می کردم آنها اشتباه می کنند و آنها باید مثل من باشند. مثل من حرف بزنند، مثل من راه بروند و مثل من معاشرت کنند. احساس می کردم که بقیه ی بچه ها بی تربیت هستند. الان خنده ام می گیرد که در آن زمان مشکلات من چه بود و امروز مشکلات من چیست.
مشکلات اجتماعی هم داشتی؟
در آن زمان نه. چون بعد از مدرسه به خانه می رفتم و سنم اقتضا نمی کرد که روابط اجتماعی داشته باشم.
دانشگاه رفته ای؟
بله. رشته ی کامپیوتر دانشگاه سراسری.
دانشگاه رفتن به مشکلات اضافه کرد یا کم کرد؟
نه متأسفانه. با ورودم به دانشگاه مشکلات من بیشتر شد که کمتر نشد. در دانشگاه معمولاً بچه ها خیلی زیر ذره بین هستند و این مشکل شامل من هم بود. من باید چند نقش را بازی می کردم. یک نقش در خانه، یک نقش در کنار دوستان همجنسگرا، یک نقش در کنار دوستان دگرجنسگرا، یک نقش در کلاس درس.
تو فرزند شهید هستی. آیا با سهمیه وارد دانشگاه سراسری شدی؟
خیر. من درسم خیلی خوب بود.
فرزند شهید بودن در دانشگاه برای تو چه امتیازاتی داشت؟
امتیازی نداشت، اتفاقاً محدودیت ایجاد می کرد. خب من می بایست ریش می گذاشتم، یا همیشه لباس های پارچه ای بپوشم. اصلاً راحت نبودم و واقعاً هم نمی توانستم خودم را با این شرایط وفق بدهم. و این موضوع باعث می شد که من چندین بار به دفتر حراست دانشگاه احضار شوم.
مشکلاتی که باعث می شد به حراست دانشگاه کشیده شوی چه بود؟
مدل مو، فرم ریش، طرز لباس پوشیدن. کافی است که در دانشگاه رعایت نکنی چیزهایی از قبیل را رعایت نکنی و احضارت کنند.
در دوره ی دانشجویی هیچ ارتباط عاطفی – جنسی داشتی؟
احساس عاطفی داشتم.
در زمانی که دانشجو بودی ارتباطی با همجنسگرایان داشتی؟
ارتباطم از اواخر دبیرستان شروع شد و تا الان ادامه دارد و فکر کنم هیچوقت قطع نشود.
تو در ایران بزرگ شده ای و در نوجوانی گرایش جنسی خود را کشف کردی. یک نوجوان همجنسگرا در ایران چه مشکلاتی دارد؟
مشکلات که خیلی زیاد هستند. نمی دانم از کجا شروع کنم. از خانواده و یا اجتماع. از نیروهای امنیتی یا خود جامعه ی همجنسگرا.
مشکلات خانوادگی همجنسگرایان چیست؟
زمانی که یک همجنسگرا خودش را می شناسد همان زمانی است که توقعات خانواده از فرزندشان زیاد می شود. کلاً وقتی یک بچه در خانواده بزرگ می شود با بزرگ شدن او دید و طرز فکر اطرافیانش در خانه نسبت به او تغییر می کند و سطح توقع بالاتر می رود. جامعه ی ما چون یک جامعه ی مذهبی است و خانواده ها هم تقریباً مذهبی هستند، یا حتی اگر مذهبی هم نباشند نمی توانند بپذیرند که فرزندشان چه پسر و چه دختر با همجنس خودش رابطه ی احساسی یا جنسی داشته باشد. اگر بچه هاشان چنین رابطه ای داشته باشند، در ذهن آنها منفورند و حکم آدم کثیف را دارند. زمانی که یک همجنسگرا به خودباوری می رسد سعی می کند تمام نیازهایش را به هر صورت که شده برآورده کند. با طرز پوشش، بیان، حرکات موزون، یا هر راهی که متفاوت از دیگران است و این موارد چون در مورد دگرحنسگرایان صدق نمی کند، باعث می شود که به چشم بیاید و همین کارها خانواده ها را ناراحت می کند. شاید کارهایی خیلی معمولی باشد که اگر دختر یا پسری دگرجنسگرا این کار را انجام دهد، به خاطر اینکه سلیقه ی دختر و پسرهای دگرجنسگرا با همجنسگرا متفاوت است، توجهشان را جلب نکند. همین جلب توجهات باعث ایراد گرفتن و تنش در خانواده می شود.
امیر تو مؤمن هستی؟
خدا را قبول دارم. نمازم را می خوانم و احترام خاصی هم برای امامان قائل هستم. به هر حال از چیزی که در اینجا خوشحالم این است که مذهب چیزی کاملا شخصی است.
تو هم همجنسگرا هستی هم مؤمن، هیچوقت این دو برای تو تضادی ایجاد کرده اند؟
نه کاملاً از هم جدا هستند. هر چیزی جای خودش. مگر احساس جنسی ما به واسطه ی ایمانمان به وجود آمد. مگر کسانی که تلویزیون دارند سینما نمی روند.
امیر ما قبلاً داستان تو را در چراغ چاپ کردیم. تو شکنجه شده بودی. دلیلش چه بود؟
چون من سابقه ی دستگیری داشتم و آن ها هم مرا سر یک قرار اینترنتی دستگیر کردند و متن چت و عکس ارسالی من را به عنوان مدرک در دست داشتند، باعث این شد که در دادگاه محکوم به 175 ضربه شلاق شوم که 75 تای آن تعلیقی بود.
چه مدت بعد از این اتفاق داستانت را بازگو کردی؟
سه ماه.
چه باعث شد که از ایران خارج شوی؟
زمانی که اعدام های مشهد اتفاق افتاد همزمان با دستگیری من بود و خیلی سخت گیری می کردند و من را مجبور کرده بودند که با آنها همکاری کنم و دیگر دوستانم را معرفی کنم. چون من خودم به دلیل این اتفاقاتی که برایم افتاده بود ضربه های زیادی خورده بودم دوست نداشتم برای دیگر دوستانم اتفاق بیافتد. چون واقعاً آنها را دوست داشتم و مشکلات آنها مشکلات من هم بود. من چطور می توانستم کسی را که با او می نشستم و درد دل می کردم و دوست صمیمی ام بود را معرفی کنم که او را نیز شلاق بزنند یا در خانواده مشکلی برایش ایجاد شود. چون کلاً تمام همجنسگرایان مشکلاتی دارند. کوچک یا بزرگ بودن آن ها مهم نیست، مهم وجود مشکل است. یکی تحمل دارد و دیگری نه. در آخر پس از تهدید یکی از مأموران که گفت اگر یک بار دیگر تو را بگیریم سرنوشت تو مثل بچه های مشهد خواهد بود از ایران خارج شدم.
چطور با سازمان همجنسگرایان ایرانی آشنا شدی؟
در ایران که بودم و از طریق دوستانم.
چه چیزهایی راجع به سازمان شنیده بودی؟
شنیده بودم که سازمانی است به نام سازمان همجنسگرایان ایرانی که به مشکلات بچه ها رسیدگی می کند و کلاً اطلاعاتی در اختیار همجنسگرایان قرار می دهد که بعد از آن هم نشریه چراغ آمد.
از مدیران و افراد فعال در سازمان هم اطلاعاتی داشتی؟
در ایران که بودم فقط آرشام را می شناختم و با او از طریق ایمیل ارتباط داشتم.
از ایران به کجا رفتی؟
ترکیه.
کسی را در آنجا می شناختی؟
خیر.
می دانستی که آرشام در ترکیه است؟
خیر.
چند وقت بعد از رسیدن به ترکیه آرشام را دیدی؟
یک روز.
چطور شد که مشکلات خودت را با سازمان و چراغ مطرح کردی؟
آرشام را در ترکیه دیدم و خیلی غافلگیر شدم. آرشام از دستگیری من در میهمانی شیراز خبر داشت و تا حدودی مشکلات مرا می دانست. داستان را به صورت کامل برایش تعریف کردم. آرشام گفت که آیا دوست داری این مطالب را در نشریه چاپ کنیم و من هم قبول کردم.
تصاویری از شکنجه شما نیز منتشر شد. این عکس را در چه زمانی و در کجا گرفتی؟
یک روز بعد از شلاق خوردن در منزل دوستم و به پیشنهاد او این عکس ها را گرفتم.
در تصاویری که از شما منتشر شد صورتت محو است، چرا؟
چون من هنوز ترس داشتم و هر آن ممکن بود من به ایران دیپورت شوم و هنوز هم این ترس در من وجود دارد. چون واقعاً نمی دانید که آنجا چه به آدم می گذرد.
انتشار عکس و مطالب چه تاثیری بر روند کارت داشت؟
دوستان زیادی پیدا کردم. خیلی دوستان عزیزی که برای انسان بودن ما ارزش قائل هستند و به گرایش ما احترام می گذارند. من خیلی دوست دارم آنها را روزی از نزدیک ببینم و دستشان را به گرمی بفشارم و از آنها تشکر کنم. سازمان های مختلف، گروه های مختلف، حتی مردم عادی ایمیل می زدند دلداری می دادند و من را حمایت می کردند. نامه های مختلفی به سازمان ملل فرستادند که من از همین جا از خانم جسیکا استرن و آقای اسکات لانگ عزیز در سازمان دیده بان حقوق بشر، آقای علی بلور از کمیسیون جهانی حقوق بشر همجنسگرایان (IGLHRC)، آقای داگ آیرلند، خانم الیزابت از انگلستان، سامان، گروه هومان و تمام عزیزانی که نامه های دلگرم کننده ای برای من ارسال می کردند با اینکه مرا ندیده بودند و به زبان من نمی توانستند صحبت کنند، سپاسگزاری می کنم.
چه تأثیری بر روند پرونده ات داشت؟ کمکی کرد؟ یا تأخیر ایجاد کرد؟
من مدارک و اسنادی ارائه کرده بودم و حدود چهار ماه طول کشیده بود و هنوز بی جواب بودم. عکس ها و مدارک را دوباره ارائه کردیم و بعد از سه روز قبول شدم.
کمک های مالی نیز دریافت کردی؟
بله من مبلغ 300 دلار امریکا به کمک آقای علی بلور دریافت کردم.
زندگی در ترکیه چطور بود؟
واقعاً سخت. سخت تر از هر چیزی که فکر می کنید.
مخارج خود را در ترکیه چطور تاًمین می کردی؟
مقدار کمی از ایران به همراه داشتم. یک بار هم کمک مالی گرفتم. بعد از قبولی ام سازمان ملل حقوق ماهانه ی ناچیزی به من می داد.
در ترکیه با چه کسانی زندگی می کردی؟
با سه نفر از هم احساسانم که آنها هم پناهنده بودند.
به عنوان کسی که قبولی خود را از سازمان ملل گرفته این پروسه را چگونه می بینی؟
پروسه ی سختی است. من 16 ماه ترکیه بودم. روندی که آنجا می بایست طی کنیم بسیار طولانی است و همیشه بر وفق مراد نیست. خیلی ها بودند که واقعاً مشکل داشتند و واقعاً جانشان در خطر بود اما جواب منفی از سازمان ملل گرفته بودند و من از این می ترسیدم که اگر من رد شوم چکار باید بکنم و کجا باید بروم. به جز خودکشی راه دیگری نداشتم.
در ترکیه با سازمان بیشتر آشنا شدی و حتی با آرشام در یک خانه زندگی می کردی. دوست داری از آرشام حرف بزنی؟
آرشام یکی از کسانی بود که به من کمک کرد. به من همیشه قوت قلب می داد که قبول خواهی شد. در این راه هم به من کمک کرد. بعضی اوقات از دست او عصبانی می شدم چون اصلاً به کار شخصی اش نمی رسید. همیشه نوبت او که می شد غذا بد می پخت. همیشه پشت کامپیوتر بود و به ایمیل هاش می رسید. من خودم شخصاً هم ناراحت می شدم چون واقعاً سر سفره غذا نمی آمد و هم نمی توانست روزهایی که نوبت اوست کار کند. یک بار هم ندیدم که خانه را جارو کند. خب باید تو کار خانه کمک می کرد. ولی در کارش جدی بود. مغزش خوب کار می کند. خیلی خوب حرف می زد. بعضی اوقات با من لجبازی می کرد که خصلت تمام گی هاست و جوابش رو خوب می دادم. من تو جواب کم نمیارم.
چه نقاط ضعف و قدرتی را در سازمان می دیدی؟
اینکه ساعت کاری خاصی نداشت و اینکه پشتوانه مالی نداشت. نیروی کاری کم داشت. خب به هر حال هر سازمان تازه تأسیسی مشکلات خاص خودش را دارد.
سازمان برای پناهندگان چه کارهایی انجام می داد؟
تأییدیه می فرستاد، جلساتی با UNHCR در آنکارا در مورد مشکلات همجنسگرایان داشت. رادیو و نشریه داشت که هر کدام از آنها نسبت به توانایی که داشتند سعی می کردند بهترین کار را انجام دهند. ولی امکانات خیلی کم بود.
شما بعد انتشار داستان و پس از پشت سر گذاشتن همه ی این سختی ها قبول شدید. چرا دیگر در سازمان اسمی از شما نبود و کسی خبری نداشت؟
من بودم. در رادیو رها با اسم مستعار فرهاد کار می کردم. حرف می زدم، متن می نوشتم و تا حد امکان در موارد مختلف همفکری می کردم.
کی به کانادا آمدی؟
نوامبر 2006
اوضاع و احوال امروز تو چطور است؟
من در حال حاضر خیلی تنهایم. خیلی دوست دارم که یک پارتنر داشته باشم. اوایل هر جا که باشیم سخت می گذرد. مخصوصاً اینجا کشوری است که از همه ملیت ها مهاجر می پذیرد. سیاه، سفید و ... همه با هم برابرند و به انسان بودن آدم ها ارزش می دهند. اصلاً به مسائل شخصی تو کاری ندارند. بر خلاف ایران که حتی به اتاق خواب و تخت خواب تو و همبسترت گیر می دادند.
زندگی روزمره ات چطور است؟
کلاس زبان می روم، سعی می کنم شبکه های انگلیسی زبان تلویزیون را نگاه کنم. خرید می کنم، آشپزی می کنم و زندگی آرامی دارم.
وضعیت زندگی امروزت به عنوان یک همجنسگرا در کانادا را با زندگی یک همجنسگرا در ایران چطور مقایسه می کنی؟
وضعیت خیلی فرق می کند و فرق آن از زمین تا آسمان است. اینجا بعضی مواقع می بینی که رئیس یک شرکت بزرگ همجنسگراست. علاوه بر آن من متوجه شدم همجنسگرایان اینجا خیلی قانونمندند. خیلی هم راحت می توانند زندگی خودشان را بکنند بدون اینکه هیچ کس کوچکترین سؤالی در مورد زندگی شخصی و جنسی شان بپرسد. در صورتیکه در ایران اگر بیشتر از ده دقیقه جلو آئینه بایستی می گویند گی هستی. به دگرجنسگراها می گویند که گی هستی، وای به حال ما.
در تورنتو به گی بار می روی؟
تا به حال سه چهار بار رفته ام.
چه احساسی داشتی، چطور بود؟
ناراحت بودم که چرا من نمی توانستم در کشور خودم و بین هم زبانان خودم باشم. من به خاطر رفتن به گی بار از ایران فرار نکردم. به هر حال برایم جذابیت دارد اما خیلی دوست داشتم با دوستان قدیمیم بودم.
در شهری زندگی می کنی که دفتر سازمان هم آنجا قرار دارد. چقدر از فعالیت های سازمان در کانادا می دانی و به نظر تو چه تأثیری روی جامعه داشته است؟
من قبلاً که در ترکیه بودم اطلاع داشتم که دفتر سازمان در تورنتو خواهد بود. الان مدیران شایسته ای هستند که می توانند در پیشبرد اهداف سازمان یاری برسانند. تصمیم دارم در این راه کمک کنم. شاید امیر دیگری یا ایاز دیگری بتواد زندگی آرامی داشته باشد و حق حیات بگیرد چون ما در ایران محکوم به مرگیم بدون هیچ چون و چرا. الان تقریباً جامعه ی ایرانی اینجا یعنی کانادا با همجنسگرایی آشنا شده و آنان قبول می کنند. این خیلی خوب است و امیدوارم که به ایران هم سرایت کند و مردم ایران هم بتوانند روزی قبول کنند هر چند می دانم که سخت است ولی امیدوارم روزی با این مسئله کنار بیایند.
امیر تو سه ماه است در تورنتو هستی، چرا به سمپوزیوم سازمان نیامدی؟
من خبر نداشتم، بارها از آرشام خواسته بودم که مرا به این چنین مراسم ها ببرد چون از جا و مکان آنها اطلاعی نداشتم.
تجربه ی شخصی ات از زندگی در کانادا چطور بوده؟ خود تو به عنوان یک پسر همجنسگرا با ایرانی های تورنتو مشکلی نداری؟ در مرکزهای خرید ایرانیان و یا جشن ها، با صاحبخانه، اگر ایرانی باشد، آشناها؟ فکر می کنی آماده اند تو را همینجور که هستی، بپذیرند یا ترجیح می دهند گرایشت را پنهان کنی؟
ترجیح می دهم گرایشم را پنهان کنم. با اینکه ایرانی ها اینجا زندگی می کنند ولی هنوز افکار ایرانی خود را دارند و تغییر این، احتیاج به زمان زیادی دارد. آنها از زندگی شخصی و جنسی من تا به حال سؤالی نپرسیده اند من هم دلیل ندیدم که بازگو کنم. بارها شنیدم ایرانیان از محله همجنسگرایان در تورنتو بد می گویند اما در گی پراید حاضر می شوند. به هر حال قبول ندارند، حتی برخی افراد فکر می کنند گی ایرانی نداریم.
گفتی که در ایران در دانشگاه در رشته ی کامپیوتر درس خوانده ای، دوست داری در همین رشته ادامه بدهی؟ اصلاً دوست داری به درس ادامه بدهی، یا ترجیح می دهی کار کنی؟
دوست دارم درسم را ادامه دهم اما به رشته ی کامپیوتر علاقه ندارم. دوست دارم وکالت بخوانم.
در چه رشته ای دوست داری کار کنی؟
به آرایشگری هم علاقه دارم.
اگر بی اف بگیری دوست داری ایرانی باشد یا با پسرهای غیر ایرانی هم می توانی رابطه بگیری؟
ترجیحاً ایرانی. چون حس می کنم ایرانی ها بیشتر همدیگر را درک می کنند و حرف هم را می فهمند. و تقریباً به تعهداتشان پایبندترند.
چه رنگی دوست داری؟
قرمز.
منظورم از بین پسرها بود.
بین پسرها گندمی.
چه ماهی به دنیا آمدی؟
آبان
از چه تیپ پسری خوشت می آید؟
با شخصیت، پسرانه، بی مو، مهربان. خودش را به عنوان یک همجنسگرا قبول داشته باشد. بی ادعا باشد و قیافه نگیرد.
چه غذایی را دوست داری؟
کلم پلو شیرازی.
خودت را چه جوری تعریف می کنی؟
من زود از کوره در می روم ولی عصبانیت من یک ساعت بیشتر طول نمی کشد. و در این یک ساعت باید خیلی خودم را کنترل کنم چون بعضی وقت ها کارهای غیر منطقی هم انجام می دهم. جدیداً سعی می کنم یک لیوان آب یخ بخورم که این به من خیلی کمک می کند.
سعی می کنم فکر نکنم اما فکر من را می کند.
با خانواده ات در ارتباط هستی؟
بله تماس تلفنی مدام دارم. طوری که اگر سر موقع حرف نزنم می میرم.
مخارجت را در کانادا چطور تأمین می کنی؟
من در حال حاضر کار ندارم و جدید به این کشور آمده ام و باید زبان انگلیسی ام را تقویت کنم. دولت به مدت یک سال هزینه ی ناچیزی را به من پرداخت می کند که من سعی می کنم با آن زندگی کنم. خیلی سخت است اما زندگی در ترکیه سختی را به من یاد داد.
گفتی دوست داری با سازمان همکاری داشته باشی ، در چه زمینه هایی؟
دوست دارم کارم را در رادیو ادامه دهم و زمانی که دفتر سازمان راه اندازی شد می توانم کارهای دفتری نیز انجام دهم. چون اطلاعات کارهای دفتری را دارم.
حاضری یک مصاحبه ی دیگر، دو سه ماه آینده که بیشتر جا افتادی، با چراغ داشته باشی و راجع به زندگی گی ها در ایران، و تجربه های خودت در تورنتو، با ایرانی های گی حرف بزنیم؟ هنوز خیلی حرف برای گفتن هست، نه؟
بله البته.
حرفی برای گفتن به دوستان دگرباش ات که خواننده ی چراغ هستند داری؟
دوست دارم که همه ی ما متحد باشیم و رابطه ی سالمی داشته باشیم. اینطوری خیلی راحت تر صدامان را می شنوند. خیلی سریعتر به خواسته هامان پاسخ می دهند و می توانیم برای دیگران مفید باشیم. سعی کنید همه ش وقتی سر قرار می روید همان چیزی باشید که با عکس فرستاده اید، صورت هایتان را با فتوشاپ تغییر ندهید. عکس سه در چهار بفرستید که احتیاج به تغییر زیادنداشته باشد.
همجنسگریان ایرانی که در تورنتو زندگی می کنند چه تفاوتی با افراد داخل ایران دارند؟
هیچ تفاوتی ندارند تنها اینکه سعی می کنند انگلیسی حرف بزنند و همان غیبت ها، بدگویی ها و ... را ادامه می دهند.

امیر جان ممنون از این گفتگو.
نشریه چراغ، سازمان دگرباشان جنسی ایرانی

No comments:

Post a Comment